نمی‌توانست سر پا بایستد. به کمک دستی که به دیوار گرفته بود از کنار رختخواب‌های روی زمین گذشت. از روی چوب‌لباسی که به زور تکیه بر دیوار سر‌پا مانده بود، چادر عربی خود را برداشت. از چارچوب در خارج نشده دفتر را به دست چپش گرفت تا چادر را سر کند. مادر با سطل قرمز رنگ سنگینی وارد خانه شد و طوری حرکت می‌کرد که شیر آن سرریز نکند. همانطور که نزدیک می‌شد بلند گفت: هر دفعه می‌گم تا ته پرش نمی‌کنم ولی فردا صبحش باز یادم میره.

مریم که احساس ضعف می‌کرد به دیوار تکیه کرد و چشمانش را بست. مادر که تازه متوجه حال مریم شده بود گفت: بهت که می‌گم پا نشو از سر جات. گوش نمیدی دیگه!

مریم گویی تمام توان خود را گذاشته بود تا چشمانش را باز کند. رو به مادر کرد و گفت: نه! باید برم، دیره.

-        لازم نکرده با این حالت. خوبه وقت عادیش به زور پا میشی بری. نمیخواد.

-        نمیشه. باید برم.

-        حالا چه واجب شده اول سالی؟ فردا خودم باهات میام مدرسه با مدیرتون صحبت می‌کنم.

-        باید دفتر خاطرات سمیه رو براش ببرم. بهش قول دادم یه روزه برش گردونم. میدمشو برمیگردم.

-        میگم چیه. واسه درس و مدرسه نیست. واسه خاطر سمیه است. نمیخواد بری. فردا میبری میدیش.

مادر که سطل شیر را خالی کرده بود سفره‌ی پر از نان را در دست گرفت تا وسط اتاق پهن کند. مریم با صاف کردن دستی که به دیوار تکیه داده بود آرام آرام از آن فاصله می‌گرفت و زیر لب می‌گفت: کاش بهش قول نمی‌دادم».

داستان کوتاه: گل آخر

داستان کوتاه: نیمکت سوم سمت راست حوض

داستان کوتاه: دفتر خاطرات سمیه

داستان کوتاه: بی‎بی معشوقه

داستان کوتاه: آخرین چراغ

        ,مادر ,دیوار ,مریم ,کند ,دفتر ,که به ,به دیوار ,دیوار تکیه ,به زور ,خاطرات سمیه

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

اسپرت دوربین | ویدئو دیتا پروژکتور ، وایت برد هوشمند و پرده نمایش ، ویدئو دیتا پروژکتور ، وایت برد هوشمند ، پرده نمایش good attack on taitan talisman یکتا:رفقا دارند برای ظهور امام عصر(ع) یارگیری میکنند aikidokashan دانلود آهنگ جديد مبین فایل کجاشُ ديدي داروخانه زرگری