همه چیز از محسن شروع شد. از روزی که قبل از اعزام برای اجازه گرفتن پیش مادر محسن رفتیم. حاج خانم از درختچه­ی گل محمدی که به نیت محسن کاشته بود برای هرکداممان گلی چید. مثل همیشه و مثل همه­ی گلهایی که محسن قبل از شهادتش برایمان می­آورد، همه یک بو داشتند؛ جز گل حمید که بوی دیگری داشت. بویی که شبیه نداشت. شاید شبیه به همان بویی باشد که محسن لحظه­ی آخر از آن حرف زد. بویی که حمید را با خود برد و دیگر بازنگرداند. تنها سنگی کنار مزار محسن اضافه شد و ما را با یک نفر کمتر برای خداحافظی از مادرها فرستاد. قبل از اعزام به خانه­ی مادران هم، سر می­زدیم و اجازه می­گرفتیم و پس از آن به خانه­ی مادر محسن می­رفتیم.

گلها همیشه بودند. سخاوتمندی مادر محسن همان بود و شکرپنیرهایی که با چای مهمانمان می­کرد همان؛ ولی خبری از آن گل نبود تا اینکه نوبت به یاسر برسد.

داستان کوتاه: گل آخر

داستان کوتاه: نیمکت سوم سمت راست حوض

داستان کوتاه: دفتر خاطرات سمیه

داستان کوتاه: بی‎بی معشوقه

داستان کوتاه: آخرین چراغ

محسن ,گل ,مادر ,بویی ,مثل ,حمید ,قبل از ,از آن ,مادر محسن ,بویی که ,به خانه­ی

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

ضمیر نا آرام... مطالب اینترنتی روزنوشته‌های من تحقیق دانشگاه hamid21 lc-iran سایت تحقیق یار در جستجوی لبخند لاوی ها | دانلود آهنگ، دانلودرمان، اس ام اس fazlo20